نوشته اصلی توسط
mahtabb
سلام دوستان عزیز
من یک سال و نیم عقد و قبل از اون ۹ ماه نامزد بودم و همسرم تک و تنها و بدون پشتوانه داره زندگی مون رو می سازه و تا حالا چیزی نشده که بخوام و تهیه نکنه و تو این دو سال ۴۰ میلیون هزینه مون شده که یک چهارمش هزینه دوتامون بوده و باقیش هزینه من شده.
من قبل از نامزدی ۷ سال سر کار بودم. بدون حقوق درست و بدون بیمه و فقط مشغول بودم.
اما تو این دو سال هیچ کاری نداشتم و امکان سر کار رفتنم هم نبود.
هر چه بیشتر میگذره وابستگیم بهش بیشتر میشه و از اونجایی که دیر به دیر می بینمش بیشتر باهاش تماس میگیریم اما اون فرصت کمی برای صحبت با من داره و من حساس تر شدم و گاهی گلایه میکنم که چرا باهام حرف نمی زنه.
اون هر بار توضیح میده که همه اینها به خاطر منه و داره واسه زندگی مون تلاش میکنه.
اون همه جور فشار رو تحمل میکنه و منتی هم سر من نمیذاره. و حتی دلش نمیاد برای خودش خرج کنه.
اما من هم دغدغه ای جز همسرم ندارم.
وقتی خواستم برم سر کار ازم حمایت کرد اما نشد و فقط هزینه داشت.
وقتی هم که خواستم تو خونه با هنرهای دستی درآمد درست کنم باز هم حمایت کرد. وقتی هم خواستم درس بخونم باز هم حمایت کرد.
اما هر بار مانع ایجاد میشد. و نمی شد.
حتی آخرین راه حلش این بود که کتاب بخونم و تحقیق کنم و ذهنم رو مشغول کنم اما اصلا نتونستم.
باز هم اصرار من برای صحبت با اون و باز هم عدم امکان صحبت ما با هم و باز هم گلایه.
اون حرف های من رو به طعنه برداشت کرد.
چند بار ازم خواست که آروم باشم و بهش آرامش بدم.
من سعی کردم. اما نتونستم.
ما از اول تصمیم گرفتیم که عروسی نگیریم و خیلی ساده بریم سر زندگی مون. الان هم همه وسایل آماده است.
پول پیش خونه هم میشه جور کرد. اما گره های دیگه ای سر راهمونه.
خلاصه این که حالا طاقتش طاق شده و میگه فرصت دیگه ای بهم نمیده. میگه خسته شدم.
من چه کار کنم.
با این کارهایی که کردم
Sent from my SM-J700F using Tapatalk